معنی نوعی مدل مو
حل جدول
کوپ, وز
نوعی مدل ماشین
ولوو
نوعی مدل دامن
فون
نوعی مدل کشتی
فله بر
فلهبر
نوعی مدل میتسوبیشی
گالانت
نوعی مدل اتوبوس
ولوو
نوعی مدل خودرو
رونیز
نوعی مدل موتورسیکلت
یاماها
فارسی به ایتالیایی
pettinatura
لغت نامه دهخدا
مدل. [م ِ] (ع ص) مرد باریک اندام کم گوشت. (منتهی الارب). خفی الشخص قلیل اللحم. (متن اللغه). || مَدل. رجوع به مدل شود.
مدل. [م ُ دِل ل] (ع ص) هادی. راهنما. (ناظم الاطباء). راهنمون. دلیل. (یادداشت مؤلف). دلالت کننده. هدایت کننده. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از ادلال. رجوع به ادلال شود:
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل.
شیخ بهائی.
|| توفیق راست کرداری دهنده. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || از حد درگذرنده در محبت و مهربانی با دوست. (ناظم الاطباء). رجوع به ادلال شود. || جری: المدل بالشجاعه؛ الجری ٔ. (متن اللغه).
مدل. [م َ] (ع ص) مرد فرومایه. (منتهی الارب). خسیس. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). || شیر (لبن) خفته. (منتهی الارب). اللبن الخاثر؛ شیر غلیظشده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مِدل. (متن اللغه).
فرهنگ عمید
سبک یا شیوۀ ساختن چیزی: مدل ماشین، مدل خانه،
طرح یا نمونهای که چیزی را از روی آن میسازند، الگو،
فرد یا شخصی که در تهیۀ یک اثر هنری، به عنوان الگو به کار گرفته شود،
شخصی که از چهره یا اندام او، در کارهای هنری، آموزشی، و تبلیغاتی استفاده شود،
واژه پیشنهادی
کفش پاشنه بلند، پوتین، چکمه، صندل، کفش لژدار، کفش راحتی، کفش جلو باز، کفش جلو بسته
معادل ابجد
256